آرزوی دل چو اشک از چشم ما افتاده است
مدعا چون سایه ای در پیش پا افتاده است
گوهر امید ما، قعر توکل کرده ساز
کشتی تدبیر در موج رضا افتاده است
موی آتش دیده را کوتاه می باشد امل
چشم ما عمری است بر روز جزا افتاده است
نیست در دشت طلب، با کعبه ما را احتیاج
سجده گاه ماست هر جا نقش پا افتاده است
چون خط پرگار عمری شد که سر تا پا خمیم
ابتدای ما به فکر انتها افتاده است
در حقیقت بیدل ما صاحب گنج بقا ست
گر به صورت در ره فقر و فنا افتاده است
***
بیدل دهلوی
(تولد: 1054ه.ق. در عظیم آباد، درگذشت: 1133ه.ق. در دهلی)
Link
نزار قبانی
برگردان: مهدی شاكری
ما
متهم به تروریسم ایم
اگر از گل سرخ ... و از زن دفاع کردیم.
و از قصیدهی عصماء
و از آبی آسمان
از وطنی که درچهار گوشهاش،
آبی و هوایی نمانده است.
و نه خیمهای، نه شتری، نه قهوهی تلخی
ما متهم به تروریسم ایم.
اگر ما با تمام جرأت از موی بلقیس دفاع کردیم
و از لبان میسون،
و از هند، و دعد،
و از لبنی و رباب،
از باران سرمهای که چون وحی
از مژگان ببارد
هرگز پيرامون من قصیدهای پنهانی نخواهید یافت
یا واژه ای مخفی
یا نوشته ای نهفته در چارچوب در
. من هرگز حتی یک قصیده ندارم که
در خیابان بی حجاب بگردد
ما متهم به تروریسم ایم
اگر از خرابه های وطنی وامانده، تکه تکه و آشفته بنویسیم
كه پاره های آن لاشه های پراكنده اند
از وطنی که به دنبال نشان خود است
و امتی که نام ندارد!
از وطنی که از شعرهایاش سترگ نخستیناش
جز قصیده های نازلی نمانده است.
از وطنی که در آفاق خود آزادی سرخ و آبی و زرد ندارد
از وطنی که ما را از خرید روزنامه باز میدارد
و از گوش دادن اخبار
از وطنی که گنجشکهای آن آواز نمي خوانند
از وطنی
که نویسندگان اش عادت کردهاند
از شدت ترس
بر هوا بنویسند.
از وطنی
که به شعر سرزمین مان میماند
سخنی گريز پای، بی تامل، و وارداتی
بیگانه روی و زبان،
بی آغاز و بی فرجام
و بی هيچ ربطی به مردم، به سرزمین، و به تنگنای بشر !
از وطنی که بی هیچ کرامت
و پای افزاری
به گفتگوهای صلح میرود
از وطنی که مرداناش شكار ترس شدند
و جز زنان نماندند
و شوری در چشمانمان
و در کاممان
و در گفتمان
آیا خشکسالی درون خويش را
از بنی قحطان ارث برده ايم ؟
در ميان ما دیگر معاویهای نيست
و نه ابو سفیانی
و نه کسی که "نه" بگويد
به آنان که از خانه و نان و روغنمان کوتاه آمدند،
و تاریخ شکوفای ما را دکان رزق خويش كردند
در زندگی ما قصیدهای نيست
که در خوابگاه شاه ازاله نشده باشد !
ما معتاد خفت ايم
و از آدمی آنگاه
كه به زبونی عادت کرد
چه میماند؟
من در اوراق تاریخ
در جستجوی أسامة بن منقذ
و عقبة بن نافع
و در پی عمر، و در پی حمزة
میگردم
در جستجوی خالدی که به سوی شام بیاید
من به دنبال معتصم بالله ام
تا زنان را از توحش اسارت و زبانههای آتش برهاند
من در پی مردان آخرالزمان ام
و در شب، جز گربههایی گريزان و مويه كنان نمي بينم
که بر جانشان از سلطهی موشان بيمناك اند
ما به کوری ملي دچار شدهایم؟
یا مردمی شب کوریم؟
ما متهم به تروریسم ایم
اگر نخواهيم با بولدوزرهای اسرائیلی بميريم
که در خاکمان فرو میآیند
و در تاریخمان
و در انجیلمان
و در قرآنمان
و در سرزمین پیامبرانمان فرود آمده اند
اگر گناه ما این است،
پس تروریسم چه زیباست!
ما متهم به تروریسم ایم
وقتی که نابودیمان را
به دست مغولان، یهودیان، و بربرها رد کنیم
اگر که سنگی به شیشهی شورای امنیتی پرتاب کنیم
كه قیصر قیصران بر آن چیره است
ما متهم به تروریسم ایم
اگر که مذاكره با گرگ را رد کنیم
اگر كه دست خويش را به سوی امریکا دراز نکنیم
امریکای ضد فرهنگ انسانی و بی فرهنگ...
و ضد تمدنهای ماندگار...
و خود بیتمدن ...
امریکا
ساختمان درشت بی ديوار است !
ما متهم به تروریسم ایم
اگر از زمانهای سر بتابيم
که در آن امریکا مغرور... ثروتمند... نیرومند،
و مترجم رسمی زبان عبری است
ما متهم به تروریسم ایم...
اگر شاخهی گل سرخی
به قدس... الخلیل...غزّه و ناصره
پرتاب کنیم
اگر نان و آب را به تروای در محاصره برسانيم
ما متهم به تروریسم ایم
وقتی بر رهبران چپ روی خويش بشوريم
و بر همه آنها که زین وارونه كردند
و از آواز وحدت به سمساری روی نهادند
به تروریسم، ما متهم ایم
با پيشه ای فرهنگی
و خواندن فقه و سیاست
و ياد خدای بزرگ
و تلاوت سورهی فتح
و گوش به خطبه های نماز جمعه
آن گاه، ما فرو رفتگان در تروریسم ايم
ما به تروریسم متهم ایم
اگر از سرزمین مان دفاع کردیم
و از کرامت خاک
و از تجاوز به مردم
و تجاوز به خويش
سرپیچیدیم
با حراست از آخرین نخل بیابانمان
و از آخرین ستارگان آسمان مان
و از آخرین حروف نامهای مان
و از آخرین شیر سینههای مادرانمان
اگر این گناه ماست
پس تروریسم چه گواراست!
من با تروریسم ام
اگر میتوانست مرا
از دست مهاجران روسیه، لهستان، مجارستان و رومانی برهاند
كه بر دوش ما در فلسطین فرود آمدند
تا مأذنههای قدس و درب مسجد الأقصی را بدزدند
و نگارهها و گنبدها را ...
من با تروریسم ام
اگر میتوانست مسیح را،
و مریم عذرا و قدس را
از سفیران مرگ و ویرانی آزاد کند
دیروز
خیابان مردمی کشورمان
مانند اسبها شيهه مي كشيد
و میدانها رودهایی لبریز عنفوان بودند...
... و پس از اوسلو
دندان در دهانمان نمانده است
ما را به ملتی از کوران و کران بدل كرده است ؟
من با تروریسم ام
اگر بتواند مردمی را از سرکشی سرکشان آزاد کند
و منجی انسان از توحش انسان شود
من با تروریسم ام
اگركه مرا
از دست قیصر یهود
یا قیصر رومیان برهاند
من با تروریسم ام
تا آنگاه که این دنیای جدید
منصفانه
میان امریکا... و اسرائیل... دو نيمه است
من با تروریسم ام
با تمام آن چه که از شعر و نثر و دندان نیش دارم
تا وقتی که این دنیای نو
در دستان قصاب باقی است!
من با تروریسم ام
تا وقتی که این دنیای نو
ما را به گلهی گرگان
دسته دسته کرده است!
من با تروریسم ام
اگر مجلس سنای امریکا
مرجع حسابرسی است
و کیفر و پاداش مي دهد
من با تروریسم ام
تا وقتی این دنیای نو
در ژرفای وجود اش
بوی عربها را زشت میدارد
من با تروریسم ام
تا وقتی این دنیای نو
در پی قتل طفلان من است
و كشته آنان را در پيش سگان می افکند
به همهی این دلایل
صدایام را بلند می کنم:
من با تروریسم ام
من با تروریسم ام
من با تروریسم ام!
Link
روز و شب از بس که محو آن میان گردیده ام
موی می ترسم بر آید عاقبت از دیده ام
صاحب آوازه در اقلیم گمنامی منم
نام خود را از زبان هیچکس نشنیده ام
اشک رنگین، داغ حرمان، زخم رشک مدعی
وه چه گل ها بهر تابوت تمنا چیده ام
فرصت عشرت زکف ندهم بهر جایی که هست
گریه تا بس کرده ام بر بخت خود خندیده ام
گل به بستر تا نیفشانی نمی خوابی و من
شمع سان با شعله در یک پیرهن خوابیده ام
از سیه روزی رهایی چون بیابد دل، کلیم
هر رگ دل را به تار زلف او تابیده ام
کلیم کاشانی
(تولد: حدود 990ه.ق. در همدان، درگذشت: 1061ه.ق. در کشمیر)
Link
دارم دلی اما چه دل، صد گونه حرمان در بغل
چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل
باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد تا کند، بوی تو پنهان در بغل
نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او
از هم جراحت های دل، دزدند پیکان در بغل
کو قاصدی از کوی او، تا در نثار مقدمش
هر طفل اشک از دیده ام، بیرون دود جان در بغل
بخت مرا از تیرگی، صبح فراق و شام غم
پرورده چون طفل یتیم، این در کنار آن در بغل
برقع ز عارض بر فکن یک صبحدم ، تا جاودان
گردد فرامش صبح را، خورشید تابان در بغل
قدسی ندانم چون شود، سودای بازار جزا
او نقد آمرزش به کف، من جنس عصیان در بغل
قدسی مشهدی
(تولد: حدود 990ه.ق. در مشهد، درگذشت: 1056ه.ق. در لاهور)
Link