روز و شب از بس که محو آن میان گردیده ام
موی می ترسم بر آید عاقبت از دیده ام
صاحب آوازه در اقلیم گمنامی منم
نام خود را از زبان هیچکس نشنیده ام
اشک رنگین، داغ حرمان، زخم رشک مدعی
وه چه گل ها بهر تابوت تمنا چیده ام
فرصت عشرت زکف ندهم بهر جایی که هست
گریه تا بس کرده ام بر بخت خود خندیده ام
گل به بستر تا نیفشانی نمی خوابی و من
شمع سان با شعله در یک پیرهن خوابیده ام
از سیه روزی رهایی چون بیابد دل، کلیم
هر رگ دل را به تار زلف او تابیده ام
کلیم کاشانی
(تولد: حدود 990ه.ق. در همدان، درگذشت: 1061ه.ق. در کشمیر)
Link