حسن اگر این است ناصح همچو ما خواهد شدن
چوب تر آخر به آتش آشنا خواهد شدن
از دم تیغ است سیر مرغ بسمل تا به خاک
دل گر از دست تو بیرون شد کجا خواهد شدن
یک ره ار دستم به دامان تو گردد آشنا
پنجۀ من بر سرم بال هما خواهد شدن
هر در نگشوده ای دارد ز استغنا کلید
همچنانش واگذار ای دل که وا خواهد شدن
بیشتر هر چند بر کام جهان چسبیده ای
بیشتر از دست چون رنگ حنا خواهد شدن
می رود تا کوکب بخت مرا آتش زند
هر شرر کز صحبت آتش جدا خواهد شدن
گر فلک این گونه بر ما تنگ می گیرد کلیم
وسعت آباد جهان چشم گدا خواهد شدن
***
کلیم کاشانی
(تولد: حدود 990ه.ق. در همدان، درگذشت: 1061ه.ق. در کشمیر)
Link
کرده ام خاک در میکده را بستر خویش
می گذارم چو سبو دست به زیر سر خویش
بیخود از نشئه ی دیدار خودی، می دانم
مست من! آینه را ساخته ای ساغر خویش
سرکشان را فکند تیغ مکافات ز پای
شعله را زود نشانند به خاکستر خویش
دست فارغ نشد از چاک گریبان ما را
آستینی نکشیدیم به چشم تر خویش
دم شمشیر، رگ خواب فراغت شودش
هر که در دامن تسلیم گذارد سر خویش
بلبل و گل همه دم هم نفسانند حزین
بینوا من که جدا مانده ام از دلبر خویش
حزین لاهیجی
(تولد: 1103 ه..ق. در اصفهان، درگذشت: 1180 ه.ق. در بنارس هند)
Link