دی ترنگی از شکستِ ساغرم گُل کرد و ریخت
ششجهت کیفیتِ چشم ترم گُل کرد و ریخت
شب چو شمعم وعدۀ دیدار در آتش نشاند
تا سحر آیینه از خاکسترم گل کرد و ریخت
سیرِ این باغم کفیلِ یک سحر فرصت نبود
خندهواری تا گریبان در برم گل کرد و ریخت
داغم از اوج و حضیضِ دستگاهِ انفعال
بر فلک هم یک عرقوار اخترم گل کرد و ریخت
سعیِ مژگان، جز ندامت، سازِ پروازی نداشت
بس که ماندم نارسا، اشک از پرم گل کرد و ریخت
صفحهام یادِ که آتش زد؟ که تا مژگانزدن
صد نگاهِ واپسین از پیکرم گل کرد و ریخت
هیچ فردوسی به سامانِ دلِ خرسند نیست
خاک هم گرخواست ریزد بر سرم، گل کرد و ریخت
تا بپوشم بیدل آن گنجی که در دل داشتم
عالمِ ویرانی از بام و درم گل کرد و ریخت
***
بیدل دهلوی
(تولد: 1054 ه.ق. در عظیمآباد، درگذشت: 1133 ه.ق. در دهلی).