دل به یاد پرتو حسنت سرا پا آتش است
از حضور آفتاب آیینه ی ما آتش است
پیکر ما همچو شمع از گریه ی شادی گداخت
اشک هرجا بنگری آب است، اینجا آتش است
تا نفس باقیست عمر از پیچ و تاب آسوده نیست
می تپد برخویشتن تا خار و خس با آتش است
عشق می آید برون گر واشکافی سینه ام
چون طلسم سنگ نام این معما آتش است
شمع تصویریم، از سوز و گداز ما مپرس
پرتوی از رنگ تا باقیست، با ما آتش است
غرق وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن
ماهیان را هر چه باشد غیر دریا آتش است
نیست بیدل بیقراری های آهم بی سبب
کز دل گرمم نفس را در ته پا آتش است
***
بیدل دهلوی
(تولد: 1054ه.ق. در عظیم آباد، درگذشت: 1133ه.ق. در دهلی)
Link