تا کنم از هر بن مو رنگ هستی آشکار
جام میخواهم در این میخانه یک طاووسوار
سوختن میبالد آخر از کف افسوس من
دامنی بر آتش خود میزند برگ چنار
تیرهبختی، چون سیاهی، نالهام را زیر کرد
سوخت آخر، همچو سنگ سرمه، در طبعم شرار
آهم از خاکستر دل سرمهآلود حیاست
نالۀ خاموش داغم چون نسیم لالهزار
سعی بیتابم کمند جذبۀ آسودگی است
از تپیدن میرسد هر جزو دریا در کنار
آتش رنگی که دارد این چمن بیدود نیست
آب میگردد به چشم شبنم از بوی بهار
ای که هوشت نغمه از بال پری وامیکشد
بر شکست شیشۀ ما هم زمانی گوش دار
دیدهها در جلوهگاهت زخمی خمیازه اند
بادۀ جام تحیر نیست جز رنگ خمار
عمرها شد در خیال آفتاب و آینه
سایهوار از الفت زنگار میدزدم کنار
از نفس، چون صبح، نتوان بخیه زد در جیب عمر
روزن این خانه بیدل تا کجا بندد غبار
***
بیدل دهلوی
(تولد: 1054ه.ق. در عظیم آباد، درگذشت: 1133ه.ق. در دهلی)