گر نخل وفا بر ندهد چشمتری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
هر چند رسد آیت يأس از در و دیوار
بر بام و در دوست پریشان نظری هست
چندین به پریشانی آن طرّه چه نازی؟
در زلف تو از زلف تو آشفتهتری هست
منکر نشوی، گر به غلط دم زنم از عشق
این نشأه مرا گر نبود با دگری هست
آن دل که پریشان شود از نالۀ بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست
هرگز قدری غم ز دلم دور نبودست
شادیست که او را سر و برگ سفری هست
تا گفت خموشی به تو راز دل عرفی
دانست که در ناصیه غمّازتری هست
***
عرفی شیرازی (جمالالدين محمد عرفي شيرازي)
(تولد: 963 ه.ق. در شيراز، درگذشت: 999 ه.ق. در لاهور (مدفن: نجف اشرف))
Link