نگاه کن که نریزد، دهی چو باده بهدستم
فدای چشم تو ساقی، بههوش باش که مستم
کنم مصالحه یکسر به صالحان می کوثر
بهشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم
ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماند
به وجه خیر و تصدق، هزار توبه شکستم
چنین که سجده برم بیحفاظ پیش جمالت
بهعالمی شده روشن که آفتابپرستم
کمند زلف بتی گردنم ببست بهموئی
چنان کشید که زنجیر صد علاقه گسستم
ز قامتش چو گرفتم قیاس روز قیامت
نشست و گفت قیامت به قامتیست که هستم
نه شیخ میدهدم توبه و نه پیر مغان می
ز بسکه توبه نمودم، ز بسکه توبه شکستم
ز گریه آخرم این شد نتیجه در پی زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده نشستم
نداشت خاطرم اندیشهای ز روز قیامت
زمانه داد به دست شب فراق تو دستم
حرام گشت به یغما بهشت روی تو روزی
که دل به گندم آدم فریب خال تو بستم
***
یغمای جندقی
(تولد: 1196 ه.ق. در خور (از توابع جندق)، درگذشت: 1276 ه.ق. در خور)
Link