در امید و بیم سرد و گرم ایامم هنوز
پخته مغزم همچو خورشید و چومه خامم هنوز
سیر هرکامی به هر گامی که گویی کردهام
گوبیا بنگر که نگشوده زهم کامم هنوز
شمع گیتی گشت روشن، شام من تاریک ماند
ظرف گردون گشت خالی، پرنشد جامم هنوز
گرچه در خون میتپم چون مرغ بسمل روز و شب
یاد تمکین تو دارد مست آرامم هنوز
من صلای درد بر عالم زدم، لیکن زثقل
گوش اهل عافیت نشنیده پیغامم هنوز
صد هزاران ساله ره زآنسوی آغاز آمدم
منکه در راه تو پیدا نیست انجامم هنوز
سیل اشکم آب دریا برد و من در آتشم
در میان آب کوثر دوزخ آشامم هنوز
کی توانم چون مسیح آزاد بودن از نیاز
درکمند زلف آن سرو گل اندامم هنوز
***
مسیح کاشانی (حکیم رکنای کاشانی)
(تولد: حدود 985 ه.ق. به احتمال در کاشان یا اصفهان، درگذشت 1066 ه.ق. در کاشان)
Link