دی به شبنم گریۀ ما نوگلی خندید و رفت
از زبان اشک هم درددلی نشنید و رفت
گوهر اشکی که پروردم بهچشم انتظار
در تماشای تو از دست نگه غلتید و رفت
ای سحر در اشک شبنم غوطه میباید زدن
کز شکست رنگ بر ما عافیت خندید و رفت
هر که را با غنچۀ این باغ کردند آشنا
همچو بوی گل به آه بیکسی پیچید و رفت
ای حباب از تشنگی تا چند باشی جان بهلب
دامن امید ازین گرداب باید چید و رفت
رنگ آسایش ندارد نو بهار باغ دهر
شبنم اینجا یک سحر در چشم تر خوابید و رفت
شمع ازین محفل سراغ گوشۀ امنی نداشت
چون نگه خود را همان در چشم خود دزدید و رفت
هیچ شبنم بر نیارد سر ز جیب نیستی
گر بداند کز چه گل خواهد نظر پوشید و رفت
زان دهان بی نشان بوی سراغی برده ام
تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت
چشم عبرت هر که بر اوراق روز و شب گشود
همچو بیدل معنی بیحاصلی فهمید و رفت
گزيدهای ترکيب شده از دوغزل بيدل
***
بيدل دهلوی
(تولد: 1054 ه.ق. در عظيم آباد، درگذشت: 1133 ه.ق. در دهلی)
Link