پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارنـد کار خویش
چون شیشـۀ شکستـه و تاک بریده ام
عاجز به دست گریـۀ بی اختیـار خویش
از وقت تنگ، چون گل رعنا درین چمن
یک کاسه کرده ایم خزان و بهار خویش
انجم به آفتـاب، شب تیره را رسـاند
دارم امیـدها به دل داغـدار خویش
سنگ تمام، در کف اطفال هم نماند
آخر جنون ناقص ما کرد کار خویش
دایم میانۀ دو بلا سیـر می کنـد
هرکس شناخته است یمین و یسارخویش
صائب چه فارغ است ز بی برگی خزان
مرغی که در قفس گذراند بهار خویش
***
صائب تبریزی
(تولد: حدود 1000ه.ق. در تبریز، درگذشت: 1087ه.ق. در اصفهان)
Link