قاصد آمد گفتمش آن یار سیمین بر چه گفت؟
گفت با هجرم بسازد، گفتمش دیگر چه گفت؟
گفت دیگر پا ز حد خویش نگذارد برون
گفتمش جمع است از پا خاطرم، از سر چه گفت؟
گفت سر را بایدش از خاک ره کمتر شمرد
گفتمش کمتر شمردم، زین تن لاغر چه گفت؟
گفت جسم لاغرش را از تعب خواهیم سوخت
گفتمش من سوختم، در باب خاکستر چه گفت؟
گفت خاکستر چو گردد خواهمش بر باد داد
گفتمش بر باد رفتم، در حق محشر چه گفت؟
گفت در محشر به یک دم زندهاش خواهیم کرد
گفتمش من زنده گردیدم، ز خیر و شر چه گفت؟
گفت خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب
گفتمش این هم حسابی، با لب کوثر چه گفت؟
گفت با ما بر لب کوثر نشیند عاقبت
گفتمش گر عاقبت این است زین بهتر چه گفت؟
گفت دیگر نگذرد در خاطرش یاد عظیم
گفتمش دیگر بگو، گفتا مگو دیگر چه گفت !
***
عظیمای نیشابوری
(تولد: اواسط قرن یازده ه.ق. در نیشابور، درگذشت: 1110ه.ق. (به احتمال در مشهد))
Link