شیشۀ می دور از آن لبهای میگون می گریست
تا دل خود را دمی خالی کند خون می گریست
دوش بر سوز دل من گریه ها می کرد شمع
چشم من آن گریه را می دید و افزون می گریست
آن نه شبنم بود در ایام لیلی هر صباح
آسمان شب تا سحر بر حال مجنون می گریست
سیل در هامون، صدا در کوه، می دانی چه بود؟
از غم من کوه می نالید و هامون می گریست
شب که می خواندی هلالی را و می راندی به ناز
در درون پیش تو می خندید و بیرون می گریست
***
هلالی جغتایی
(تولد: میانه های قرن نهم ه.ق. در استرآباد (گرگان)، درگذشت (قتل): 939ه.ق. در هرات)
Link