از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است
دیده هر جا باز میگردد دچار رحمت است
خواه ظلمت کن تصور، خواه نور، آگاه باش
هر چه اندیشی نهان و آشکار رحمت است
در بساط آفرینش جز هجوم فضل نیست
چشم نابینا سپید از انتظار رحمت است
ننگ خشکی خندد از کشت امید کس چرا؟
شرم آن روی عرقناک آبیار رحمت است
سبحۀ دیگر به ذکر مغفرت در کار نیست
تا نفس باقی است، هستی در شمار رحمت است
وحشی دشت معاصی را دو روزی سر دهید
تا کجا خواهد رمید آخر شکار رحمت است
شام اگر گل کرد بیدل، پرده دار عیب ماست
صبح اگر خندید، در تجدید کار رحمت است
***
بیدل دهلوی
(تولد: 1054ه.ق. در عظیم آباد، درگذشت: 1133ه.ق. در دهلی)
Link