تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم
یک روز و دو شب زحمت این کار کشیدم
اول شدم آشفته ز بوی سر زلفش
آخر به پریشانی بسیار کشیدم
در تیرگی زلف کشیدم رخش از مهر
گفتی که مهی را به شب تار کشیدم
عقلم همه شد نائره غیرت تاتار
تا تاری از آن طره طرار کشیدم
اندیشه نمودم که کشم ابروی آن شوخ
اندیشه چو کج بود کمان وار کشیدم
در نقش میانش شدم از فکر چو مویی
آخر به صد اندیشه و پندار کشیدم
سحر قلمم بین که کشیدم چو دو چشمش
گفتی به فسون نقش دو سحار کشیدم
آشوب قیامت همه شد در نظرم راست
چون قامت آن دلبر عیار کشیدم
فرصت چو کشیدم به برش جامه رنگین
گلناریش از خون دل زار کشیدم
***
فرصت شیرازی
(تولد: 1271ه.ق.، درگذشت: 1339ه.ق. در شیراز، آرامگاه در حافظیه شیراز)
Link