دیدۀ ما سیر چشمان شأن دنیا بشکند
همچو جوهر، نقش را آیینۀ ما بشکند
بر سفال جسم لرزیدن ندارد حاصلی
این سبو امروز اگر نشکست، فردا بشکند
هر سر خاری، کلید قفل چندین آبله است
وای بر آن کس که خاری بی محابا بشکند
از حباب ما گره در کار بحر افتاده است
می کشد دریا نفس، هرگاه ما را بشکند
از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمی است
عشق کو کاین شیشه ها را جمله یک جا بشکند
کشتی ما چون صدف در دامن ساحل شکست
وقت موجی خوش که در آغوش دریا بشکند
همت مردانه می خواهد گذشتن از جهان
یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند
بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون
هر که اینجا بیشتر در دل تمنا بشکند
***
صائب تبریزی
(تولد: حدود 1000ه.ق. در تبریز، درگذشت: 1087ه.ق. در اصفهان)
Link