وصل رو داده و آرام نمی دانم چیست
چارۀ این دل خود کام نمی دانم چیست
مرغ ما را هوس دانه گرفتار نکرد
کششی هست در این دام نمی دانم چیست
از تو دل چون به خبر شاد توان کرد که من
خود شدم قاصد و پیغام نمی دانم چیست
پُر مکن در نظرم جلوۀ بیجا ای سرو
من مگر خوبی اندام نمی دانم چیست
ثمر تلخ ترا لذت سیب ذقن است
بیش ازین معنی دشنام نمی دانم چیست
منعم از باده مفرما که چو مژگان بتان
دست برداشتن از جام نمی دانم چیست
مدتی شد که ندارم ز دل خویش خبر
حال آن سوختۀ خام نمی دانم چیست
نیست چون آینه در طالع صیدی شب وصل
با دلش کینۀ ایام نمی دانم چیست
***
صیدی تهرانی
(تولد: حدود 1000ه.ق. در تهران، درگذشت: 1069ه.ق. در هند (مدفن در مشهد)
Link