چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار
آنچه در وهمت نگنجد جلوه گر دارد بهار
ساعتی چون بوی گل از قید پیراهن برآ
از تو چشم آشنایی آنقدر دارد بهار
از خزان آیینه دارد صبح تا گل می کند
جز شکستن نیست رنگ ما اگر دارد بهار
رنگ دامن چیدن و بوی گل، ازخود رفتنست
هر کجا گل می کند برگ سفر دارد بهار
جلوه تا دیدی نهان شد، رنگ تا دیدی شکست
فرصت عرض تماشا اینقدر دارد بهار
لاله داغ و گل گریبان چاک و بلبل نوحه گر
غیر عبرت زین چمن دیگر چه بر دارد بهار
چند باید بود مغرور طراوتهای وهم
شبنمستان نیست بیدل، چشم تر دارد بهار
***
بیدل دهلوی
(تولد: 1054ه.ق. در عظیم آباد، درگذشت: 1133ه.ق. در دهلی)
(گزیده ای ترکیب شده از دو غزل بیدل)
Link